سلطان انس وجان که ازاو زنده دین بود مدحت سراش حضرت روح الامین بود فرمانده زمین وزمان ، حجت خدای وارث به انبیا زخدای مبین بود
هم رهنمای راه سعادت بود به خلق هم پیشوای مذهب وحبل المتین بود خورشید نوربخش به مانند ذره ای درپیشگاه جلوه ی آن مه جبین بود
پنجم امام را پسروخسرو ششم نسل بتول وحجت روی زمین بود جدش پیمبر است که خاتم به انبیاست برخاتم پیمبر ما او نگین بود
صدیقه جده اش بود ونسل بوتراب هم صادق اسن وپیشرو مومنین بود حلم حسن شجاعت سلطان کربلا درنزد زاده ی پسر عابدین بود
نور دو چشم باقر وقرآن ناطق است موسی وپادشاه خراسان ازاین بود جود جواد،فضل نقی فخر عسکری ارث پدر زخالق جان آفرین بود
آن قاِیم بحق که بود یار شیعیان خود یادگار ووارث این شاه دین بود باشد محبتش بدل مردم نکو خاک رهش بفرق شهان زیب وزین بود
شاها به (کربلایی) محزون نظر نما پیر غلام درگهت از ذاکرین یود.------ به نقل از کتاب سوم -ارمغان کربلا- روان شاد ، ناد علی کربلایی ( پدر سه شهید)-صص 111-112
در شهادن امام صادق :کرد منصور چنان ظلم که شداد نکرد کرد شداد ولی این همه بیداد نکرد جور منصور زشداد وزنمرود گذشت کرد آن جور که بی رحمی شدادنکرد دیده ی دهر چو منصور جفاکار ندید کس چو او ظلم دراین دهر غم آباد نکرد ستم وجور به فرزند نبی یعنی چه ؟ این تطاول به جهان غیر زنا زاد نکرد حب جاه است که آرد به جهان استبداد مستبدانه دلی را زغم آزاد نکرد ششمین حجت حق جعفر صادق را خواند نیمه شب در بر و شرم از رخ اجداد نکرد تا مجسم نشدش ختم رسل پیش نظر دست کوته زسر اشرف ایجاد نکرد تا که تهدید نگردید از آن هادی کل دل غمدیده ی ذریه ی او شاد نکرد لاجرم شد پی تکریم واز او عذر بخواست لیک جزظلم وستم بر شه امجاد نکرد آذراز قصه ی مسمومی آن شه می گفت: کرد منصور چنان ظلم که شدادنکرد---به نقل از دیوان آذر -جلد دوم -ص 100--
فلک از روز ازل جور بخوبان دارد با عزیزان خدا کینه وطغیان دارد گر سر کینه وری نیست فلک را زچه رو این همه جور وستم بهر امامان دارد
خاصه بر جعفر صادق ششمین حجت حق بین زمنصور جفا جو ، چه بدوران دارد نیمه شب می طلبد حجت حق را بحضور زانکه با سبط پیمبر سر عدوان دارد شه ستاده بسر پا ونشسته منصور غضب آلوده سخن با شه خوبان دارد آن چه با خشم وستم گفن به آن خسرو دین
دید بر رد یکایک همه برهان دارد دست آوردسوی تیغ پی قتل وبدید مصطفی حاضر واحوال پریشان دارد تا سه موبت همیش قصد بآزارنمود دید هر دفعه غضب ختم رسولان دارد آن شب از قتل شه کشور ایمان بگذشت مصلحت دید که آن واقعه پنهان دارد عاقبت زهر ستم داد بر آن سرور دین زاین عزا خلق جهان دیده ی گریان دارد صاحب مذهب اسلام دفین شد به بقیع آذر این شور ونوا بهر غریبان دارد.
---به نقل از دیوان آذر خراسانی -= جلد دوم -ص99-100
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-تا زتیر بن مرادی تارک حیدر شکست قامت آدم خمید وپشت پیغمبر شکست
تا به محراب دعا خون خدا شد ریخته حرمت ار محراب رفت ورونق منبر شکست
معبدین لات وعزی را چو شد فرصت بدست شهر علم مصطفی را از عداوت ، در شکست
ابتدا شور صخیفه منتهی در نهروان زاتحاد آن دو ،فرق ساقی کوثر شکست
خاصمین در بدر تخم کینه در دل کاشتند دادحاصل بعدچندی مرتضی را سر شکست
معجزشق القمر در کوفه گردید آشکار تا زتیغ ابن ملجم فرق آن سرور شکست
زد ندا جبریل در بین زمین وآسمان اهل عالم ، فرق پر نور شه صفدر شکست
زینب محنت قرین آز آن ندا شد باخبر درخروش آمد فلک تا قلب آن مضطر شکست
می نداند کس زحال زار شبیر وشبر گوشوار عرش حق را دل زغمدربر شکست
زیمب غم دیده را شد تازه ایام عزا تا زشمشیر جفا آن جبهه ی انور شکست
ناله کن (آذر)بکش آه ازجگر،برگو مدام وا مصیبت تارک بن عم پیغمبر شکست
---با نق از دیوان آذر خراسانی - جلد دوم -صص 38-39
لرزه در عرش علا افتاده غرقه خون شیر خدا افتاده می رسد ناله ای از عرش برین کشته شد شیر خدا رهبر دین آنکه در خانه حق گشت پدید شد به معراج خداوند ، شهید آنکه غم خوار یتیمان می بود غرقه خون گشت براه معبود
رادمردی که صلونی می گفت فرق بشکافته در بستر خفت آنکه نکمیل شده دین از او لاله رنگ است زخونش سر ورو آنکه در خانه حق بت بشکست در شب قدر به ایزد پیوست کشته شد آنکه بدی یاور ویار به یتیم وبه اسیر وبیمار
آه آه از ستم قوم دغا کشنه شد حجت حق ، شیر خدا از ستم کاری ابن ملجم
غوطه ور (کرببلایی) در غم ---- بنقل از کتاب سوم - ارمغان کربلا - ناد علی کربلایی - صص 57-58
ای یاور بیچارگان یا علی جانم ای مونس در ماندگان یا علی جانم ای خانه زاد لم یزل حجت داور مدح تودر قرآن شد از خالق اکبر ای صاحب جود وکرم ، ساقی کوثر
ای پادشاه مومنان یا علی جانم شاهی که در ویرانسرا بادلی سوزان مرد جزامی را گرفت سر روی دامان تا بینوایی را کند لحظه ای شادان فخر زمین وآسمان یا علی جانم ای قبله ی جانهای پاک جان بقربانت روح الامین زامر خدا شد ثنا خوانت
ای خانه زاد کبریا جان بقربانت ای خسرو کون ومکان جان بقربانت شاهی که بردوشش کشد بار مسکینان برروی زانو جادهد کودک نا لان گرد یتیمی شوید از صورت طفلان ای بی نظیر ومهربان یا علی جانم گرم مناجات ودعا شب به نخلستان در گفتگوبا خالقش دیده ی گریان سوز وگدازش شعله زد بر دل وبر جان
با کردگار مهربان ،یا علی جانم شاهی که از بیمش عدو لرزد وریزد از معجزاتش در لحد مرده برخیزد اندر مناجات ودعا دربر ایزد ریزد سرشک ازدیدگان یا علی جانم
ای انکه در راه خدا گشته قربانی جان دادی اندر راه دین بس ستم دیدی ای خسروی که دریم خون غوطه گردیدی شد کربلایی در فغان یا علی جانم
--- به نقل از کتاب سوم ارمغان کربلا - اثر طبع زنده یاد ناد علی کربلایی ( پدر سه شهید جبهه وجنگ -صص 60-61
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-میلاد حسن سبط رسول است امشب نبریک به زهرای بتول است امشب شادند محمد وعلی زاین مولود خوش باش دغای ما قبول است امشب
در کاخنزول وحی ، قرآن آمد با آیه ی نور ، نور یزدان آمد از فاطمه وساقی کوثر پسری با نور محمدی نمایان آمد -----------
پیک شادی دوستان را خوش خبر آورده است خوش خبر بردوستان پیک سحر آورده است نیمه ی ماه خدا ، ماهی دگر آورده است سینه ی سینا عیان نور از شجر آورده است مژده ای اهل ولا طوبی ثمر آورده است یا محمد دخترت امشب پسر آورده است --------
باز شد باردگر از مرحمت درهای های حق باب دوزخ بسته شد از لطف بی همتای حق بر سفیر اعظم آمد آیت کبرای حق نیمه ماه صیام از بهر مهمانهای حق نعمت بی منتها از دادگر آورده است یا محمد دخترت امشب پسر آورده است نور باران آسمان گردیده از ماه زمین شد منورزین تجلی کاخ دانشگاه دین آشکار از بارگاه طیبین وطاهرین سبط اکبر آمده ازدخت ختم المرسلین پیشوا بر امت خیرالبشر آورده است
یا محمد دخترت امشب پسر آورده است دسنه دسته برزمین آمد ملک از آسمان بهر تبریک وبشارت سوی ختم المرسلان بحر رحمت شد بطغیانزامر خلاق جهان دست قدرتازدو دریای شرف امشب عیان از برای ساقی کوثرگهر آورده است یا محمد دخترت امشب پسر آورده است ماه گردون چشم عبرت دوخته سوی زمین ازبرای کسب فیض از چهره ی خورشید دین کاخ وحی کبریا روشن شد از نور مبین
چشم عین الله اعظم باد روشن گین چنین زهره ظاهر از گریبانش قمر آورده است یا محمد دخترت امشب پسر آورده است
آمد آن استاد دانشگاه ختم الانبیاء آمد آن روشنگر برنامه صلح وصفا آمد آن رهبر که حق را سازد از باطل جدا پرده از رخ برگرفت آیینه ی ایزد نما جلوه حسنش جهانرا زیب وفر آورده است زاده یاسین والرحمانورمز هل اتی سید جنت که جنت باشد از او پر بها شمس افلاک جلالت زینت اهل کسا مجتبی نور الهدی ، فخر الدجا ،کنز الخفا از حجاب غیب امشب سر بدر آورده است یا محمد دخترت امشب پسر آورده است .......به نقل از کناب سوم ارمغان کربلا ، اثر طبع ناد علی کربلایی پدر سه شهید جبهه حق علیه باطل -صص 76-79
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-مژده بر شیعیان که آمد عید عید فرخنده وسرور نوید فرخا روز نیمه ی شعبان اسعد الله یوم سعد وسعید عیدی آمد که خاتم مرسل کرده با امر حق ،ورا تایید اختر بخت حق پرستان شد طالع از سامره چنان خورشید خاتم الانبیاءرسید زحق ذهق الباطل است وجاء الحق نر گس امشب شکفنه گل از گل از گلستان مجد ، هادی کل به تماشای این گل ونرگس در زمین شد نزول خیل رسل حوریان از پی مبارک باد هدیه آورده اند تاجی گل مرغ فکر سلیم با شادی نغمه سرداد ، هم چنان بلبل که عیان گشت هادی مطلق ذهق الباطل است وجاء الحق مژده کا مد برای صلح جهان رهبر بی نظیر پیر وجوان آمد آن داوری که از حکمش بهره گیرند جمله ی ادیان آمد آن رهبری که فرمانش هست نافع برای خلق جهان آمد آن سروری که با سخنش همه گردند پیرو قرآن آن که بر دین حق دهد رونق ذهق الباطل است وجاء الحق آمد آن نور بخش ارض وسماء آمد آن خسرو فلک پیما آمد آن کس که اختیاری تام دارد از کردگار بی همتا از عرب تا عجم، زهند وزچین از اروپا وترک وآفریقا همه باشند منتظر که رسد رهبری بهر مردم دانا زند ازعدل در جهان بیرق ذهق الباطل است وجاء الحق چون شود ظاهر آن ولی راد از ظهورش جهان شود آباد در تمام دیار وشهر وبلاد نبود غیر حکم عدل وداد عرض تبریک گفته نوحه سرا شیعیان را دراین نکو میلاد حجت ابن الحسن تولد یافت حسن عسکری بود دلشاد (کربلایی)به حق بود ملحق ذهق الباطل است وجاء الحق---- نقل از کتاب سوم ارمغان کربلا اثر طبع مرحوم ناد علی کربلایی ( والد سه شهید جبهه وجنگ)-صص148 -150.اسایش
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-
------
-----خالق از بحر ولایت گهر آورده برون یا که از برج امامت ، قمر آورده برون از سپهر نبوی، گشت عیان ، خورشیدی که زخفاش وشان ، دیده در آوردهبرون با فروغ حسنی نرگس زیبا از بطن پسری ثانی والا پدر آورده برون به تماشای گل عسکری ونرگس بین ماهی از آبومه ازچرخ ، سر آورده برون زطلوع رخ آن حجن دین ،جان بشر مرغ بی بال وپری بود وپر آورده برون گو تو بر عیسویان ، حق زفلک عیسی را به تماشای رخش ، جلوه گر آورده برون بوالبشر ،تا بوجودش بکند فخر خدای گلی از گشن ((خیرالبشر)) آورده برون خالق از دامن نرگس پی ارشاد بشر آخرین قاِید فرخ سیر ،آورده برون تا شود هادی گم گشته ، حقاز عالم غیب خضر فرخنده ، پی راهبر آورده برون زآسنین کرم از بهربپاداری دین دست حق، حجت ثانی عشر آورده برون ای صیاگوبه یشوعا ،که از نرگس تو بهتر از((زاده مریم ))پسرآورده برون ((آهی)) از محکمه ی عدل خداوند حکیم بهر اصلاح بشر ، دادگر آورده برون-----به نقل از دیوان حسین آهی - جلد تول -صص 102-104
مژده بر شیعیان که آمد عید عید فرخنده وسرور نوید فرخا روز نیمه ی شعبان اسعد الله یوم سعد وسعید عیدی آمد که خاتم مرسل کرده با امر حق ،ورا تایید اختر بخت حق پرستان شد طالع از سامره چنان خورشید خاتم الانبیاءرسید زحق ذهق الباطل است وجاء الحق نر گس امشب شکفنه گل از گل از گلستان مجد ، هادی کل به تماشای این گل ونرگس در زمین شد نزول خیل رسل حوریان از پی مبارک باد هدیه آورده اند تاجی گل مرغ فکر سلیم با شادی نغمه سرداد ، هم چنان بلبل که عیان گشت هادی مطلق ذهق الباطل است وجاء الحق مژده کا مد برای صلح جهان رهبر بی نظیر پیر وجوان آمد آن داوری که از حکمش بهره گیرند جمله ی ادیان آمد آن رهبری که فرمانش هست نافع برای خلق جهان آمد آن سروری که با سخنش همه گردند پیرو قرآن آن که بر دین حق دهد رونق ذهق الباطل است وجاء الحق آمد آن نور بخش ارض وسماء آمد آن خسرو فلک پیما آمد آن کس که اختیاری تام دارد از کردگار بی همتا از عرب تا عجمف زهند وزچین از اروپا وترک وآفریقا همه باشند منتظر که رسد رهبری بهر مردم دانا زند ازعدل در جهان بیرق ذهق الباطل است وجاء الحق چون شود ظاهر آن ولی راد از ظهورش جهان شود آباد در تمام دیار وشهر وبلاد نبود غیر حکم عدل وداد عرض تبریک گفته نوحه سرا شیعیان را دراین نکو میلاد حجت ابن الحسن تولد یافت حسن عسکری بود دلشاد (کربلایی)به حق بود ملحق ذهق الباطل است وجاء الحق---- نقل از کتاب سوم ارمغان کربلا اثر طبع مرحوم ناد علی کربلایی ( والد سه شهید جبهه وجنگ)-صص148 -150.اسایش
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-البشارت که جهان باز منور آمد ظاهر از پرده ی عصمت مه دیگر آمد این چه ماهی است که با قد صنوبر آمد از حسین ابن علی شبه پیمبر آمد دوستان مژده که میلادی اکبر آمد ببر ای باد صبا مژده برای طا ها که شده حسن تو یک بار دگر جلوه نما حق عطاکرده پسر برپسر شیر خدا زاده ی خون خدا گشته عیان از لیلا زاین پسر عالم ایجاد منور آمد -----بهر دیداررخش زاده ی زهرا برخاست مهر بر دیدن آن ماه دلآرا برخاست بوی جانبخش چو از یوسف لیلا برخاست گوئیا نعره ای از خاک زلیخا بر خاست که دویاره بجهان یوسف دیگر آمد ----نور چشمان حسین بن علی گشت عیان آل عصمت همه از دیدن رویش شادان شد زمصباح هدی نور الهی تابان احسن الله بر این حسن که از دیدن آن شد خرد مات که ملاد پیمبر آمد------ سحر یازده از ماه عظیم شعبان متولد شده آن حامی دین وقر آن تا کند یاری فرمانده ی دین از دل وجان آری این افسر ارزنده سلطان جهان از پی یاری عباس دلآور آمد------ آمد آن شیر دلی که پی یاری پدر وز پی حفظ حریم حرم پیغمبر هم چنان برگ زدشمن بزمین ریزد سر مرکب وخود ومیان را بدرد چون حیدر آنکه بر حضرت سجاد برادر آمد------ آن علی نام کهباشد چو محمد رویش فاطمه عصمت وباشد چو علی بازویش چون حسین است وحسن طینت وخلق وخویش ((کربلایی)) شده مداح رخ نیکویش مفتخرزانکه در این رشته مظفر آمد -------محمد حسن آسایش- به نقل از کتاب سوم ار مغان کربلا -اثر طبع مرحوم ناد علی کربلایی( پدر سه شهبد جبهه وجنک)- صص 101-102
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-سپهر قدر رادبنگرچه ماهی بی قرین دارد چه ماه بیقرینی جلوه گر از برج دین دارد هلالی گشته ظاهر در جهان از یثرب وبطحا که از نورش منور فرش تا عرش برین دارد تعالی الله ازاین بدری که از بطحا شده طالع مبارک مقدمی کو جلوه جان آفرین دارد گل نورسته ای بشکفت از گلزارپیغمبر (ص) که عالم را معطر هم چو جعد عنبرین دارد قدم بنهاد درعالم یگانه حشمت اللهی که صد ملک سلیمان را نهان زیر نگین دارد بروز پنجم شعبان بعالم زد قدم شاهی که دیهیم وصایت را مقام چارمین دارد حسین بن علی را حق عطا بنمود فرزندی که نام او علی ، شهرت بفخر ساجدین دارد علی بن حسین آنکوبمحراب عبوریت زمعبودش خطاب انت زین العابدین دارد بگو با شهر بانوی عجم تا بر عرب نازد از آن مولود مسعودی که در آن سرزمین دارد شده دخت کیان را از صدف یک گوهری پیدا که در بحر ولا ، جدی امیر المومنیت دارد عجم نازد ازاین طفلی که زاده زاده ی کسری عرب نالدکه جدی همچو ختم المرسلین دارد عرب بالد که این مولود باشد نو گل زهرا عجم نازد که از شاه زنان ماهی چنین دارد سزد گر والد اطهار خوانندش که بعد از خود حجج هایی در این عالم همه رکن رکین دارد نسب اندر نسب از او بود فخریه ی سادات که سادات جهان از او مقام شا مخین دارد به سادات حسین است وحسن او مطلع الانوار که دو سبط پیمبر یک همین در ثمین دارد حسن را با حسین نو خط جوانانی به عالم بود ولی در کربلا در خودررهارا دفین دارد دریغا گلستان حیدر وزهرا وپیغمبر(ص) خزان شد روز عاشورا همین یک گل غمین دارد زمین هرگز نباید خالی از حجت بدان حکمت خدا حفظش یه بیماری زشر مشرکین دارد شهن شاهیکه تبداراست وبیمار است ودلخسته کجا بر تن توان آن غل وزنجیر کین دارد زرنجکربلا وکوفه وشام بلای او مدامین ((آذر))از سینه نوای آتشین دارد . محمد حسن اسایش - به نقل از دیوان آذر خراسانی -جلد 2- صص 76-78
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-امشب بکاخ مرتضی ماهی پدیدار آمده ماهی که پیش نور وی ،خورشید ومه تار آمده ماهی که بر حسن رخش صدها خریدار آمده ای طالب دیدار مه ، هنگام دیدار آمده افلاکیانش سریسر، حیران رخسار آمده کو نور بخش عالم و هم نور انوار آمده لطف خداوندی به ما همواره ودایم بود خاصه که روز مولد ماه بنی هاشم بود بر یاری دین نبی حق خواست یاور پرورد از بهر صفین وجمل ، همواره افسر پرورد یا بهر جنگ نهروان ،یکتا غضنفر پرورد تا آنکه بهر کر بلاسردار لشکر پرورد بهر حسین زام البنین ،نیکوبرادر پرورد بایدچنان فرزندرا ، اینگونه مادر پرورد زین رو فروغ طلعتش،تابید برخلق جهان وز نو گل رخسار وی ،گشتی جهان رشگ جنان چون آفتاب حیدری تابید بر ام البنین آن سان که از نیسان شدی اندر صدف در ثمین ماه بنی هاشم عیان گردید از آن مه جبین تا آنکه گردد حامی دین خداوند مبین بهر حسین بن علی حق پرورد یار ومعین چونان که بودی مرتضی ، بر مصطفی یار و قرین برگو به ماه آسمان بنما رخ خودرا نهان زیرا گشته در جهان ، ماه بنی هاشم عیان ازدامن ام البنین ماهی سر آورده برون نی نی که از خورشید ومه ، بالاتر آورده برون خالق زکان مکرمت خوش گوهر آورده برون وز آستین مرتضی دستی بر آورده برون گویی زصلب حیدری ،حق حیدر آورده برون بهر صوف مشرکین او صفدر آورده برون برگو به بوسفیانیان ، میر وعلمدار آمده بر یاری دین خدا یکتا مددکار آمده نور جبینش طعنه بر خورشید گردون فر ،زند خال رخ زیبای وی ، بر عالمی آذر زند هم نرگس شهلای او آتش به خشک وتر زند هم بر دل خصمان خود ،مژگان وی خنجر زند قدش چو طوبای جنان ،لبخند برکوثر زند باب الحوایج درگهش ، خوش آنکه بر آن در زند دست یداللهی وی حلال مشکلهاستی تحت لوای حضرتش دنیا ومافیهاستی چون مرنضی قنداقه ی عباس را دربر گرفت گفتا فلک بردست خود ، مهری مه انور گرفت یا از گلستان شرف ،وی لاله ی احمر گرفت چونان که گفتی مصطفی بر دست خود حیدر گرفت بوسه به دستانش زد واز دیدگان گوهر گرفت زان ماجرا ، غم بر دل وبرجان آن مادر گرفت گفتا مگر عیبی بود بر این دو دست نازنین شه گفت :نی در کربلا،گرددجدا ازظلم وکین آری که خود این دستها باید علمداری کند درراه سبط مصطفی ،از جان وفاداری کند بهر رواج دین حق دفع ستمکاری کند از قتل قوم مشرکین سیلاب خون جاری کند برحفظ ناموس خدا نیکو وفاداری کند تا از حریم شاه دین آنسان نگهداری کند آندم فداکاری وی مقبول ومستحسن شود کو هم چو جعفر ، عم خود دستش جدا از تن شود آه از دمی کو شد جدا ، دستش کنار علقمه واندر میان مشرکین افتاد شورو همهمه بنهاد برزانوی خود ، راسش عزیز فاطمه آن پور زهرا کو بدی ،عرش خدا را قاِءمه با دیده ی گریان بیان می کرد شه این زمزمه کامشب بخوابد دشمنت بی ترس وبیم وواهمه لیکن به چشم خواهرت ره نیست دیگر خواب را واز ماتم خود سوختی دل ((آهی)) بی تاب را .....محمد حسن اسایش - نقل از دیوان حسین آهی - جلد اول صص 120-124
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-امشب زبرج فاطمه ماهی پدیدار آمده کز پر تو انوار وی ، چون روز رخشان آمده نور فروغ اختران، زان مهر تابان آمده آن نور بخش مهر ومه ، در ماه شعبان آمده نی عالم نا سوتی اش، در تحت فرمان آمده بل کشور لاهوت را،پاینده سلطان آمده افلاکیان بر خاکیان ، تبریک گویان آمده
در مولدسلطان دین ، یعنی امام سومین در کسوت عبدالهی ، شد سر داور جلوه گز روح مجسم شدعیان ،عقل مصور جلوه گر گردیدبر یاری دین ، ثانی حیدر جلوه گر شد گوشوارعرش حق ، تالی سبر جلوه گر در مهبط روح الامین ،بین مهر انور جلوه گر شد شاه دین از دامن زهرای اطهر جلوه گر تسنیم رحمت را نگر ازبطن کوثر جلوه گر دریای غفران موج زن ، آمد از آن ماء معین این عید میلاد حسین ، نور دل زهراستی یثرب زیمن مقدمش چوت سینه ی سیناستی بهر وجود او بپا دنیا ومافیهاستی مقصود ازخلقت بود ، کو علت اشیاستی محو جمال حضرتش ،زآدم الی عیسی استی شاهی که خاک درگهش ، از بهر استشفاستی درماندگان دهر را حلال مشکلهاستی دستی بزن بر دامن آن زاده ی حبل المتین پیمان وعهدی ، کبریا ، در غالم زر ساز کرد ارواح در ذرات را ، خود آگه از آن راز کرد جام بلا نوشنده را، ازدیگران ممتاز کرد
باشد شفاعت زان او ،کو باب رحمت باز کرد آن دم حسین بن علی قال بلی آغاز کرد پس علم ذرات را ، زان گفته سر افراز کرد زان عهد وپیمان شاه دین در قتلگه آغاز کرد یارب به عهدم شد وفا ،بر من ببخشا مذنبین زد چون قدم در این جهان آن خسرو ملک وملک روشن زنور طلعتش شد از سما تابر سمک برخوان فیض سرمدی ،افزوده گردیده نمک نام محبش را خدا بر لوح رحمت کرده حک بر پیروان وی جنان ، وقف آمده بی ریب وشک چونان که دوزخ شد جزا ، بر دشمنانش یک به یک در ماندگان را در جهان ، آن شاه دین باشد کمک آن سان که اندر آخرت ،شد بر گنه کاران معین از عرش قرب کبریا ،تا اولین بیت شرف بر شاد باش مصطفی آمد ملابک صف بصف کروبیان اندر طرب ،افلاکیان اندر شعف مشعل بدست عرشیان ،قدوسیان را گل بکف همراه جبریل آمدیصلصال وفطرس با اسف گفتند حال خویشتن بر احمد وشاه نجف بگرفت قندان پسر ،پس گفت : شاه ما عرف یارب ببخشا عاصیان بر این حسین نازنین محمد حسن آسایش.به نقل از دیوان حسین آهی -صص44-47
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-یارب این زندانی مظلوم سبط مصطفی است ؟ یا خلیل الله بوددر حبس نمرود دغا است هود پیغمبر بود در دست شداد لعین یا که یونس باشد ودر بطن ماهی مبتلا است این که بی جرم وگنه در کنده وزنجیر هست یوسف کنعان بود یا یوسف آل عبا است؟ پور یعقوب است در چاه ستم افتاده وی یا به زندان رشیدی خود مه برج حیاست ؟ این کلیم الله بود در دست فرعون لعین یا زکید سامری در محنت ورنج وبلا است حضرت جز قیل پیغمبر بودگویی به حبس کو زجور وظلم بخت النصر در شور ونوا است؟ حضرت صالح بود اندر کف نا صالحان یا مسیح است وگرفتاریهودان از جفا است ؟ او سلیمان است غمگین از جفای اهرمن خاتم شاهی وی درچنگ ((دیوان )) از قضا است آری این زندانی زندان هارون الرشید حضرت موسی ابن جعفر نور چشم مرتضا است هفت سالش گوشه ی زندان مکان بود از ستم اینک از زهر ستم راحت زجور اشقیا است گرچه نبود دخترش معصومه در هنگام مرگ لیک راسش بر سر زانوی فرزندش رضا است بهر دیدارپدر با چشم گریان آمده خسرو ملک خراسان آنکه فخر الاولیا است ای صبا با دخترش معصومه گو تا به حشر قلب عالم ،چون دل ((آهی))مکدر زاین عزا ست .
محمد حسن اسایش - بنقل از دیوان حسین آهی -جلد اول - صص 179-180
فلک دانی چه ظلمی از تو برزهرای اطهر شد چه بیدادی زتو بر فاطمه بعد از پیمبر شد مگر آن گفته های شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه منی چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دریده نامه ی ارثش زخصم شوم کافر شد نخشکیده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرایش شعله آور شد دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلویش شکسته آن چنان از ضربت در شد نبود بس سینه اش را ناله های جانگداز غم که آزرده زمیخ در زاعدای ستمگر شد نبود بس تیرگی روز در چشمش زهجر باب که نیلی آنچنان از سیلی آن رخسار انور شد زضرب تازیانه دشمن دین بازویش راخست مصیبت دیده ای را تسلیت آنسان مقرر شد چرا حبل جفا بر گردن حبل المتین بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شیر داور شد قضا بر بست دست شیر حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شد ز لطف مرتضی و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثیه خوانی ، مدامی شغل (آذر) شد . اثر طبع آذر خراسانی -به نقل از جلد اول دیوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسی انتشارات طوس-